داستان لیدی تایمر p16

ladynovir · 09:36 1399/11/11

 

دوستان این پارت اخر هستش

برای خوندن به ادامه مراجعه کنید

 

مرینت: 

ادرین واقعا رفتارش عجیب شده بود. همینجور که قربون صدقم میرفت یه هو یه موجود عجیب جلوی ماشین سبز شد. حدس میزنم یه ابر شرور باشه. ماشین رو با دستاش بلند کرد و برد سمت صورتش و گفت: دوره تو تموم شد مرینت خانوم. چی؟ یعنی همون کاگامی بود. باید زود تبدیل بشم. در ماشین رو باز کردم و خودمو پرت کردم پایین. تا میتونستم دویدم و از اونجا دور شدم. به دست شویی عمومی رسیدم. نفس زنان از پله ها رفتم پایین. به دیوار تکیه دادم و نفسی تازه کردم. تیکی از کیفم اومد بیرون. گفتم: دیگه استراحت کافیه تیکی،( تیکی، خال ها روشن) و بعد هم تبذیل شدم و از دست شویی رفتم بیرون تا ادرین رو نجات بدم. 

ادرین:

وایی دیگه اعصابم داره خورد میشه پلگ. ندیدن لیدی باگ یه طرف، حالا مدرسه نرفتنم هم قوز بالا قوز شده. اخه چرا. تو همین فکرا بودم و تو اتاقم قدم میزدم که لیدی باگ رو دیدم داره با من روی سققف ها میدود من که اینجام پس اون کیه؟

اما دیگه نباید وقت رو تلف میکردم. سریع تبدیل شدم و از پنجره اتاقم زدم بیرون و به لیدی باگ پیوستم. بهش گفتم: بانوی من میبینم تنها تنها تنها میجنگی. 

_ مزه نریز کت نوار. من هنوز نمیدونم قدرت اون ابرشرور چیه؟

_ این کیه تو بغلت؟ ادرینه؟

_ پَ نَ پَ مرینته. ینی چیزه... امممم...  اصلا وقت گیر اوردیا، اه

_ فقط بگو نقشه چیه؟

_ همیشه نقشه ما چیه؟ 

_ نمیدونم

_ گرفتن اکوماشششششش

_ پس بزن بریم

_ اول باید ادرینو برگردونیم خونش

_ وات؟ خونش؟ تو اصن از کجا میدونی... اخ نه هیچی ببریمش

_ ای خدا از دست تو

 

 

 

دوستان همش تو ادامه جا نشد اینجا نوشتم

 

پارت شانزدهم(پارت اخر)

 

همینطور که ما حرف میزدیم دیدم دست اون ادرین قلابی داره میره سمت گوشواره های لیدی باگ. سریع از بقل لیدی باگ پرتش کردم. لیدی باگ شوکه شد و گفت: چی کار داری میکنی؟

_ اون میخواست گوشواره هاتو برداره

_ چی؟ تو حالت خوبه؟ 

_ اون ادرین نیست

_ تو واقعا زده به سرت

لیدی باگ:

حرفای کت نوار خیلی عجیب غریب بود اما همچین بیراه هم نمیگفت. اون هیچیش به ادرین نمیخورد. همینطور که داشتیم جر و بحث میکردیم کشنده عشق کت نوار رو گرفت تو دستاش. بعد هم گفت: شدت اپعشق زیادی اینجا احساس میکنم. باید عشق اینجا بمیره. من با تعجب گفتم: چی؟

_ هر دوطرف عشق باید بمیرن. عشق باید بمیره

_ کاگامی لطفا به خودت بیا. به نفعته هیچ کار احمقانه ای نکنی که به ضررت تموم شه

_ احمق منم که گذاشتم ادرین رو ازم بگیرن. حالا که من عشقی ندارم باید همه عشقا نابئد بشن. تمام معشوقه ها باید به عذای عشقشون بشینن

و بعد شمشیرشو در اورد و توی قلب کت نوار فرو کرد. اشک از چشمام سرازیر شد. هیچ جا رو نمیتونستم ببینم. سرم گیج میرفت. سعی کردم به خودم مسلط باشم. شنده عشق انگشترشو در اورد و اونو پرت کرد به پایین. از چیزی که دیدم جا خوردم. قلبم از شدت تپش داشت خسته میشد. حس کردم چیزی رومه که مانع تنفسم میشه. اون ادرین بود. کت نوار همون ادرین بود. اخه چرا. افتادم روی زانو هام. دیگه تحملم تموم شد. باید انتقام بگیرم. دست اون عوضی اومد سممتم تا گوشواره هامو بگیره اما دستشو کنار زدم و پریدم روش.

هاک ماث: 

چی؟ من چی کار کردم؟ اون ادرین بود. به اون اکوما دستور دادم که از شمشیر کاگامی بیاد بیرون. روی زانوهام افتادم. ناتالی اومد پیشم و منو گرفت. داشتم میمردم. من پسرمو کشتم

 

لیدی باگ:

همینطور که روش بودم یه هو دیدم داره کوچیه میشه. به حالت عادیش برگشت. کاگامی به خودش اومد و جسد ادرین که روی زمین افتاده بود رو دید. به سمتش دوید و شروع کرد به گریه کردن. انگشتر ادرین دستش بود. ازش گرفتم و و گوشواره های خودمم در اوردم. تمام دوربین های خبرنگاری روی ما بود. نمیتونستم. همونجا بود ک میخواستم بمیرم. کاگامی تا منو دید که به حالت عادیم برگشتم جا خورد. با چشم های خیس اونجا رو ترک کرد. منم رفتم پیش ادرین: بهش گفتم: تروخدا بیدار شو. منم لیدی باگ. اگه بیدار شی باور کن دیگه هویتمو ازت مخفی نمیکنم. اگه بیدارشی ب.و.س.ت میکنم. مگه نگفتی میخوایی هویتمو بدونی؟ پس بلند شو لعنتی.

کل شهر تو سکوت بود. همه جلوی تلوزیون بودن. زیر چشمی گریه میکردن. الیا و نینو سریع اومدن پیشم. الیا منو تو بغلش گرفت. سعی کرد منو اروم کنه. نینو پیش ادرین بود با فریاد میگفت: بلند شو رفیق. منو تنها نذار. رفیق نمیه راه نشو

خیلی منتظر اِما موندم. فکر کردم میتونه کاری کنه. اما دیدم یه پیغام داده. هاک ماث اونو زندانی کرده بود. گفت حدسش درست بوده و هاک ماث همون گابریله. خودمو از بغل الیا در اوردم و رفتم جلود و داد زدم و گفتم: اهای گابریل. تو چقدر میتونی ظالم باشی که بچو بخاطر معجزه گر های لیدی باگ و کت نوار بکشی؟ اِما رو ول کن وگرنه دمار از روزگارت در میارم. همه تعجب کردن. باورشون نمیشد گابریل همون هاک ماثه. چند دقیقه بعد دیدم که لیدی تایمر داره میاد پیشم. بغلم کرد و ابراز ناراحتی کرد. اما هیچکس نمیتونه منو درک کنه. فقط فریاد میزدم و اسم ادرینو میگفتم. همون لحظه دستمو باز کردم و دیدم که معجزه گر کت نوار و لیدی باگ دستمه. اشکامو پاک کردم. میخواستم ارزو کنم. اما نه. معجزه گر ها رو به لیدی تایمر دادم و جای بقیه معجزه گر ها رو بهش گفتم. مثل اینکه اونم معجزه گر های پروانه و طاوس رو پس گرفته بود. خیالم رحت شد و رفتم پیش ادرین. اینه ای که تو کیفم بود رو پرت کردم زمین و یه تیکه شکستشو برداشتم و سمت گردنم بردم و همونجا پیش ادرین افتادم زمین. 

لیدی تایمر:

نفهمیدم چرا مرینت اینه شو شکست اما همین که دیدم داره یه تیکشو بر میداره خواستم جلوشو بگیرم، اما دیر شده بود. الیا خشکش زد. و کل شهر به عذای اون ابر قهرمان سیاهپوش شد