داستان لیدی تایمر p14

ladynovir · 09:28 1399/11/11

 

برای خوندن رمان به ادامه مطلب مراجع کنید

پارت چهاردهم🐞🐾

لایلا:

کاگامی حسابی عصبانی شد. اوه واقعا احمقه. بلند شدم و رفتم. زیر لب گفتم: ماموریت با موفقیت انجام شد هاک ماث. 

_ افرین دختر جوان کارت عالی بود. اما الان وقت اجرای نقشه نیست. من به خشم بیشتری نیاز دارم. 

 

هاک ماث:

نقشم داره با موفقیت پیش میره. حالا فقط باید ادرین رو تو خونه نگه دارم. به حالت عادی تبدیل شدم و پیش ناتالی رفتم. بهش گفتم: ادرین تا یه هفته نباید بره مدرسه. راستی سنتی مانستر ادرین امادس؟

_ بله قربان

_ خوبه

ناتالی:

رفتم تو اتاقم و به مایورا تبدیل شدم. سنتی مانستر ادرین خیلی خوب شده بوو. اما ایا کاگامی و مرینت میفهمن یا نه؟ باید تمام تلاشمو این بار به کار بگیرم چون نمیخوام گابریل رو از خودم نا امید کنم. اگه امیلی برگرده گابریل دوباره میخنده. باید برش گردونم. یه کم با سنتی مانستر ادرین حرف زدم و سعی کردم کار های ادرین رو روش پیاده کنم. خیلی استرس دارم. 

توی فکر بودم که گابریل اومد تو اتاق. با دستپاچگی گفتم:مشکلی پیش اومده قربان؟

_ نه میخواستم ببینم همه چی روبراهه یا نه. من تصمیمو گرفتم ار دوشونو میکشیم. این تنها راه گرفتن معجزه گر هاشونه. 

_ چی؟ شما مطمئنید؟

_ این تنها راه برگردوندن اونه.

_ هر چی شما بگید قربان

 

مرینت:

وایی تیکی داارم از خوشحالی میمیرم. من امروز پیس ادرین نشستم و بدون لکنت باهاش حرف زدم😍

تیکی: خیل خوب حالا مرینت اروم باش. 

_ نمیتونم. لایلا اینجاست، ممکنه هر لحظه همه چی رو خراب کنه. لعنت بهش

_ مثل این که یادت رفته تو لیدی باگ هستی. نباید با هیپکس اینطوری حرف بزنی

_ اما اون خیلی رو مخمه تیکی 

_ تو که داستان زندگی اونو نمیدونی، میدونی؟

_ داستان زندگی؟

_ درسته، شاید اون از اول اینطوری نبوده. تو باید باهاش دوست بشی و راهشو تغییر بدی

_ من عمرا بتونم اونو تحمل کنم. اون به دروغ گویی عادت کرده و هیچ کاریشم نمیشه کرد

_ اما همه ادما تغییر میکنن مرینت

_ اوه باشه تیکی فعلا این حرفا رو نزن. راستی دقت کردی دو روزه کسی شرور نشده؟

_ اره اما چه ربطی به بحث ما داره؟

_ ینی هاک ماث کم آورده؟

_ شاید، اما به هر حال گوش به زنگ باش. بعدشم تکالیفتو زود بنویس که شب زود بخوابی و فردا زود بری مدرسه

_ اره راست میگی تیکی، برم به کارام برسم

مشقامو نوشتم و زود خوابیدم.

 

ادرین:

اوه پلگ واقعا این هاک ماث داره شورشو در میاره. چر ا هیچکس شرور نمیشه؟ 

_ وا ادرین تو حالت خوبه؟ 

_ من میخوام مای لیدی رو ببینم

_ میبینیش نترس

_ راستی دیدی مرینت امروز چقدر تغییر کرده بود؟

_ منظورت چیه؟

_ وقتی پیش مرینتم احساس ارامش میکنم. اون خیلی دوست خوبیه

_ اوهوم خیلی خوبهXD

_ چرا میخندی؟

_ هیچی، هیچی

_ اوه فک کنم یکی داره میاد قایم شو

ناتالی اومد تو و گفت: تا یه هفته شما نباید برید مدرسه.

_ چی؟؟ اما چرا اخه؟؟؟؟؟

_  پدرتون گفتن

_ من باید ببیمش

_ متاسفم نمیشه

بعدشم رفت. ای خدا. بدترین ضد حال عمرم بود. دپرس شدم و خوابیدم.