داستان لیدی تایمر p12

ladynovir · 09:21 1399/11/11

  

برای خواندن رمان به ادامه مطلب برید

پارت دوازدهم🐞🐾

 

مرینت:

بالاخره شب شد و خوابیدم. صبح هم طبق معمول دیر بیدار شدم و دیر رسیدم. وقتی رقتم تو مدرسه اِما رو دیدم. گفتم سلام و اونم با خنده جواب داد و گفت: سلام. چرا اینقدر خوابالویی؟

_ اصن خواب ندارم من. ئقتی لیدی باگ بودم کلی استرس داشتم و حالا هم که بدتر شده چون شدم نگهبان. اصن چرا کت نوار نباید نگهبان بسه. تا میخوام بخوابم یا کابوس میبینم یا یادم میوفته مشقام مونده. دارم دیونه میشم.

_ همه چی چاره داره. اول باید استرس رو از خودت دور کنی و به چیزاری خوب فکر کنی

_ خوب شد گفتی نمیدونستم. اخه چجوری استرس رو از خودم دور کنم وقتی که شده بخشی از زندگیم؟ دلم میخواد گریه کنم فقط. من انقدر چلفتیم که تا حالانتونستم بدون مِن مِن با ادرین حرف بزنم.

_ اما تو با کت نوار مثل بلبل حرف میزنی

_ چه ربطی داره؟

_ هیچی هیچی

 

اِما:

 وایی خدای من داشتم گند میزدم. ولی فک کنم شک نکرد.هوففففففففف. امیدوارم زودتر بار این ماموریت از دوشم برداشته بشه. اما مسئله مهم تر اینه که باید خودمو به گابریل اگرست نزدیک تر کنم تا بفهمم اصل قضیه چیه. اول باید ناتالی رو گیر بیارم و هیپنوتیزم کنم و معجزه گر طاووس رو ازش بگیرم. اینطوری تا حد زیادی میتونم به مرینت کمک کنم که استرسشم کم بشه. اما وایسو اگه این جواب نده چی؟ اگه فقط یه سوء تفاهم بوده باشه چی؟ اوه اِما تمرکز داشته باش

 

مرینت:

 اوه خدای من چرا هیچ اتفاقی نمی افته؟ چرا هیچکس شرور نمیشه؟ ینی واقعا همه چی دست به دست هم دادن تا منو دق بدن. خب بزار یه کم فکر کنم. اوه نه هیچی به ذهنم نمیرسه. متنفرم از مدرسه. شاید باید برم خونه واسه تولد 51 سالگی ادرین یه فکری بکنم. اما چی درست کنم که اون موقع هم مد باشه؟

8 ساعت بعد

شب شده. فک کنم امروز کار و کاسبی لیدی باگ و کت نوار کساده. گفتم کت نوار. دلم براش تنگ شد تیکی: تو که همیشه میگی اون روی مخته. چیشد دلت براش تنگ شده؟

_ خب اونا که شوخیه. اما وقتی پیشمه خیلی احساس ارامش میکنم. سخت ترین کار ها با وجود اون راحت میشه و انجامش برام مثل یک بازی هجیجان انگیز میشه

_ اوه مرینت فک کنم تو واقعا عاشقش شدی

_ نه بابا اون فقط یه دوسته؛ یه همکار... یه عشق

سریع جلوی دهنمو گرفتم. امکان نداره. من گفتم کت نوار عشقمه. اوه حتما درسا به مغزم فشار اورده. اما اون کلمه کاملا غیر ارادی بود. تیکی هم غش و غش داشت میخندید و در حین خندیدن میگفت: تو واقعا دیونه شدی مرینت

اره خب شاید راست میگفت. دارم دیونه میشم