داستان لیدی تایمر p10

ladynovir · 09:10 1399/11/11

 

برای خوندن رمان به ادامه برید

پارت دهم🐞🐾

 

مرینت: 

خیلی خستم. چه روز پر دردسری بود. حالا میتونم یه نفس راحت بکشم. خومو رو تخت پرت میکنم و تیکی از کیفم اومد بیرون و بقل من خوابید. رو به تیکی کردم و گفتم: تیکی یه چیزی بگم؟

تیکی : بگو مرینت

مرینت: خب راستش من دارم به کت نوار علاقه مند میشم و میخوام هویتشو بدونم. بنظرم عشقم به ادرین به جایی نمیرسه

تیکی فقط خندید. با تعجب بهش گفتم: چرا انقدر میخندی. یه جرف زدم بهتا😳

تیکی همینطور که میخندید گفت: چند وقت دیگه که همه راز ها فاش شد میفهمی.

_ واااااااا

_ والا😂😂😂😂😂

_ خدا شفات بده

 

گابریل: 

پیش امیلی بودم. برام زجر اور بود که اونو بی جون توی اون طابوت ببینم. اما وقتی معجزه گر های لیدی باگ و کت نوار رو بدست اوردم میتونم دوباره اونو ببینم. ایا اگه اون دوتا اصل ماجرا رو بفمن معجزه گر هاشونو تسلیم من میکنن؟

دیگه باید برم به اتاقم.(با اون اسانسوره بر میگرده تو اتاقش) شروع کردم به طراحی لباس های جدید برای اکوماتیزم ها. ناتالی در زد. گفتم بیاد تو

ناتالی:

_ببخشبد قربان من باید یه چیزی رو بهتون بگم. 

_ خب بگو

_ راستش من... من .... اخه چجوری بگم؟ چند روز پیش که دوست ادرین اومده بود اینجا، من یادم رفت بعد از اتمام کار معجزه گرمو در بیارم و وقتی داشتم دوست ادرین رو بدرقه میکردم چشمش به گل سینه افتاد. میتونست فکر کنه یه گل سینه معمولیه اما انگار از همه چی با خبر بود. حس بدی نسبت به این قضیه دارم. 

گابریل عصبانی شد اما بعد چند نفس عمیق کشید و گفت: عب نداره. به دلم افتاده همین روزا اونا رو شکست میدیم. اونوقت اصلا نیازی به اون معجزه گر ها نداریم.

_ بله قربان

 

آدرین: 

باید همین روزا هویتشو بفهمم. دیگه طاقت ندارم. اهان فهمیدم، اندفعه نمیزارم بره. به هیچ وجه. باید بفهمم اون کیه.

پلگ: ای حرفا چیه که میزنی ادرین؟ نکنه زده به سرت؟

_ اتفاقا این بهترین کاره. باید از اوا این کار رو میکردم

 

مرینت: 

همین جور فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد. وای خدای من اما(Ema) بود. اما با من چیکار داشت؟ تلفنو جواب دادم: سلام. خوبی؟^-^

_ سلام مرینت. وقت برای مقدمه چینی ندارم باید یا چیز مهم رو بهت بگم. 

_ چی رو😵

_ اگه تئوری من درست باشه....

 

اگه تئوریش درست باشه... خب نظر بده تا بگه دیگه😂