داستان لیدی تایمر p8

ladynovir · 08:59 1399/11/11

 

برای خوندن رمان به ادامه مطلب مراجع کنید

پارت هشتم🐞🐾

مرینت: 
با حرف های اما(Ema) به فکر فرو رفتم. تا این که صدای جیغ و فریاد ها منو به خودم اورد. ای بابا ایوان دوباره شرور شده بود. حتما تقصیر اون کلویی لوس مسخرس. یه امروز رو اومدیم تو ارامش سپری کنیما. سریع رفتم سمت دست شویی. ادرین هم بود. با هم رسیدیم. قلبم میخواست از سینم بزنه بیرون. نمیدونم چرا هر وقت میبینمش اینطوری میشم.
آدرین:چیزی شده مرینت
_ امممم.. ن ن ن نه😅 فقط میخواستم برم پاشویی نه نه ینی دست شویی😷
_آها. اره منم میخواستم همین کار رو بکنم😅
_باشه پس فعلا بای
بعد هم سریع رفتم تو دست شویی و گفتم: تیکی خال ها روشن
سریع رفتم بیرون و پریدم پشت ایوان که دوباره غول سنگی شده بود و همینطور که یویوم رو توی دستم میچرخوندم گفتم: دنبال کسی میگردی؟
بعد هم اون پروانه جلوی چشماش ظاهر شد. فهمیدم داره هاک ماث باهاش حرف میزنه. تو این فرصت منم یه میسکال واسه کت نوار انداختم تا زود بیاد. 
داشت دنبال کلویی میگشت. همش زمزمه میکرد: کلویی رو میکشم
از حرفاش ترسیدم. فک کنم این بار اوضاع فرق میکرد. کلویی بد جور عصبانیش کرده بود. برای اولین بار آرزو کردم حال کلویی خوب باشه و جای خوبی قایم شده باشه. هضم اون ارزو خیلی برام سنگین بود واقعا. ایوان(منظورم همون غول سنگیه) گفت: تو هم باید نابود بشی و مشتش رو به طرف من کوبوند من هم جاخالی دادم. همینطور مشت میزد و جاخالی میدادم. تو همین اوضاع داشتم دنبال این میگشتم که آکوماشو آزاد کنم. یه هو سر و کله کت نوار پیدا شد گفت:کمک نمیخوایی بانوی من؟
گفتم: چه عجب تشریف فرما شدی
_ یه کار ضروری داشتم باید انجام میدادم😅
_کمتر حرف بزن و کمک کن 
همینطور تو مدرسه سرگردان بود و به هرجایی که میرسید خرابش میکرد. رفت تو ازمایشگاه و کلویی رو پیدا کرد😱
ما هم پا به پاش دنبالش میرفتیم. خیلی به ما اهمیت نمیداد. اصن انگار فقط دنبال کلویی بود. کلویی رو گرفت تو دستاشو و گفت: تقاص همه کاراتو پس میدی خانوم کوچولو و بعد هم کلویی شروع به جیغ جیغ کردن. 
غول سنگی از مدرسه خارج شد. به سمت برج ایفل میرفت. من کت نوار هم روی سقف ها دنبالش میدویدیم. خیلی تند میرفت. میخواستم از طلسم خوش شانسیم استفاده کنم اما بنظرم رسید که زوده
کت نوار گفت: این میخواد چیکار کنه بانوی من؟
_ منم نمیدونم فقط باید دنبالش بریم و هر جا که وایساد گیرش بندازیم. رفت پیش برج ایفل و ازش بالا رفت. من و کت نوار هم رفتیم اون بالا. من از جلو و کت نوار از پشت محاصرش کرد.
ایوان قاه قاه بلندی سر داد و گفت: اگه معجزه گر هاتونو به من ندید این دختر رو از این بالا پرت میکنم پایین. هم من و هم کت نوار شوکه شدیم. پس نقشش این بود. وایی خدای من نباید میزاشتیم برسه اینجا. حالا چیکار کنم. فهمیدم.
از طلسم خوش شانسی استفاده میکنم: لاکیییییی چاااااارم

کت نوار: 
اوه خدای من خیلی نقشش هوشمندانه بود. البته شایدم ما خنگ بودیم. البته لیدی باگ که خنگ نیس پس ینی من خنگم. اههههه چه بحث بیخودی میکنم با خودم. حالا چیکار باید بکنیم. سعی کردم اروم برم جلو تا بپرم روش اما فهمید و گفت:اگه جلو بیایید این دختر پرت میشه پایین.
لیدی باگ از طلسم خوش شانسیش استفاده کرد.