داستان لیدی تایمر p6

ladynovir · 08:01 1399/11/11

 

برای خوندن رمان به ادامه مطلب مراجعه نمایید

پارت شیشم🐞🐾

مرینت: 
صبح با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم. تیکی رو صدا زدم. زود حاضر شدم و سعی کردم برای یک روز هم که شده زود به مدرسه برسم. کیفمو برداشتم و هرچی رومیز بود رو ریختم تو کیفم و کیفم و انداختم روی کولم و تیکی هم رفت تو کیف دستیم و درش رو بستم و رفتم پایین تا صبحونه بخورم. یه ماکارون هم برای تیکی برداشتم و انداختم توی کیف و لقمه در دست از مامان و بابام خداحافظی کردم تا مدرسه دویدم. اخیش بالاخره زود رسیدم. هوففف. به نفس زدن افتادم. یه نفس عمیق کشیدم و پشت در کلاس وایسادم و سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و بعد هم عزمم رو جذب کردم و دستگیره در رو پایین اوردم و رفتم تو. 
وقتی وارد کلاس شدم آدرین رو به من کرد و لبخندی زد و منم از خجالت سرخ شدم و نیشم و باز کردم و رفتم پیش آلیا نشستم. کیفمو از کولم در اوردم و گذاشتم کنارم و به آلیا سلام کردم. آلیا هم گفت: سلام. وایی باورم نمیشه که امروز زود اومدی. تو قبل از کلویی اومدی. این خودش یه رکورد جهانیه😂
خنده ای کردم و بعد هم خانوم بوستیر وارد شد و سلام کرد. بعد هم گفت: بچه ها ما یه دانش اموز جدید داریم. تازه به این مدرسه اومده. امیدوارم باهاش دوست بشید و تو درسای عقب موندش کمکش کنید. بعد هم رو به اون دانش انوز جدید کرد و گفت: بیا توی کلاس^-^
باورم نمیشد. چی داشتم میدیدم😳😳😳
مگه میشه؟؟؟؟
 
آدرین: 
چییییییی؟؟؟؟؟؟ اون... اون دختر.... وایی خدای من. اون اما(Ema) بود. اخه اینجا چیکار میکرد. چشمام داشت چهار تا میشد. فک کنم بخاطر این اومده بود مدرسه که وقتی به بهونه درسای عقب موندش میاد خونمون حرفش دروغ نشه😂
نینو داشت با تعجب بهم نگاه میکرد. بعد هم گفت: تو خوبی رفیق. اونو میشناسی؟چرا انقدر تعجب کردی؟ 
با دست پاچگی گفتم: اه... ن ن ن نه هیچی نیست. اون دختر خیلی خوشگله و بخاطر همین تعجب کردم.
نینو: اوه رفیق یه کم کمتر دختر بازی کن. هر روز میری با یکی. گرچه مطمئنم بخاطر اون بین دخترا دوباره جنگ راه بیفته.
_ چی؟؟
_ آاااا... هیچی
مثلا میخواستم درستش کنم که بدتر گند زدم. اخه این چه حرفی بود که من زدم. تو کل کلاس همهمه بود. معلوم بود که دارن راجع اون حرف میزنن. خانوم بوستیر دست زد تا حواس ما رو به خودش جلب کنه: بسه دیگه بچه ها. 
بعد هم رو به اما(Ema) کرد و گفت:عزیزم خودتو معرفی کن تا بچه ها بیشتر باهات اشنا بشن^-^
اما(Ema)اومد جلو و سلام کرد.مثلا میخواست خودشو خجالتی جلوه بده. بعد هم گفت: من اما(Ema) هستم^-^. از آشنایی باهاتون خوشوقتم. من در اصل برزیلی هستم اما بخاطر شغل پدرم مدام به کشور های مختلف سفر میکنیم. قبل از اینجا توی کالیفرنیا و قبلش توی آلمان و در شهر های مختلفش سکونت داشتیم. خوشحال میشم بیشتر باهاتون اشنا بشم.