داستان لیدی تایمر p4

ladynovir · 07:46 1399/11/11

 

برای خواندن رمان به ادامه مطلب مراجعه نمایید

پارت چهارم🐞🐾

بچه ها کیبورد گوشی من اعراب نداره. پس اسم اما رو توی پرانتز (Ema)👉به این شکل میزارم تا با اما اشتباه نگرید

مرینت: وایسا ببینم پس یعنی الان که مثل نوجوان ها دیده میشه ولی چندین هزار سال سن داره؟

تیکی: دارم توضیح میدما، اره دقیقا درسته بزار خب بگم؛خلاصه یه روز که ما کوامی ها داشتیم باهاش بازی میکردیم پلگ اشتباهی به یه معجون میخوره و اون معجون میریزه زمین و یه قطرش میریزه تو دهن اون اون معجون برای یه مدت خیلی خیلی زیاد انسان رو زنده نگه میداره به همین دلیل هنوز زندس خب بگذریم نگهبانان بعد تصمیم گرفتم بعد 100 سال به اون دختر یاد بده تا از جعبه معجزه گر ها مراقبت کنه و همین طورم شد ولی یه روز معجزه گر خرگوش میوفته تو غذا اون دختر اون دخترم از همه جا بی خبر فقط معجزه گر هارو درمیاره و تمیز میکنه و میزاره سر جاش و غذاشو میخوره که تو درون اون دختر قدرتی به وجود میاد که کنترل زمان و پیدا میکنه از اون موقع. میشه لیدی تایمر ولی قدرت درون اون یه حالت زنده داره و فقط بعضی مواقع به اون اجازه کمک به دیگران رو میده 

مرینت: وای عجب داستانی

مامان مرینت: مرینت دوستت اِما اومده دیدنت
که یک دفعه یه دختر با موهای بنفش نفتی با چشمای سبز که یه سویشرت مشکی که روش نوشته کیتی میاد تو اتاقم و درو میبنده تیکی به جای اینکه قایم بشه میره بقلش
اِما: سلام لیدی باگ

من تازه دو هزاریم افتاد که این همون لیدی تایمره 
مرینت : سلام

مرینت میره پیش اما و میگه: الان باید بریم ؟

اما : نه اومدم معجون افزایش قدرتو بهت بدم

مرینت : اها بیا بشین...

مرینت:
اما(Ema):گوشواره هاتو بده به من تا قدرتشو افزایش بدم
اما من همینطور به اون خیره مونده بودم. داشتم چیزی هایی که تیکی برام تعریف کرده بود رو توی مغزم تجزیه و تحلیل میکردم. اما(Ema) چند بار من رو صدا زد اما اصلا متوجه اون نشدم تا اینکه یه دونه محکم زد روی شونم و گفت: حواست کجاست؟ میگم گوشواره هاتو بده تا قدرتشو افزایش بدم. من هم به خودم اومدم و گوشواره هامو در آوردم و بهش دادم. گوشواره هامو توی مشتش گرفت و وردی رو زیر زبون زمزمه کرد. گوشامو تیز کردم تا بفهمم چی میگه،اما تلاشم بی فایده بود. بعدشم مشتشو باز کرد و دستش رو به طرف من دراز کرد و گفت: بیا بگیر. حالا دیگه تا وقتی نگی خال ها خاموش به حالت عادی بر نمیگردی و هر چند بار بخوایی میتونی از طلسم خوش شانسیت استفاده کنی بدون این که پنج دیقه بعدش به حالت عادی برگردی.
باورم نمیشد. خیلی باحال بود. اتفاقاتی که درحال رخ دادن بود برام غیر قابل فهم بود. همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد. اما( Ema) مکثی کرد و ادامه داد: بعد از ماموریت باید گوشواره هاتو به من بدی تا از این حالت درش بیارم.
_ آخه چرا؟
_ چون خطرناکه. گوشواره های تو به اندازه کافی قدرتمند هستن. اگه یه معجزه گر برای مدت طولانی قدرتمند تر از حد معمولی باشه به صاحبش صدمه میزنه،حتی خود معجزه گر هم دچار آسیب دیدگی میشه. من نمیخوام بلایی که سر مایورای قبلی اوند سر تو هم بیاد.
_ چه بلایی سرش اومدی؟
_ اون و هاکماث سعی کردن برای همیشه به معجزه گرش قدرت بده و برای همین شیره جونش توسط معجزه گر مکیده شد.
_ چی؟😱 یعنی یه مایورای دیگه هم وجود داشته؟ من فکر کردم معجزه گر طاووس از او دست این مایورا بوده.
_ درسته یکی دیگه هم بوده. اون همسر هاک ماثه.
_ راستی استاد فو و هاک ماث چرا بعد از استفاده از قدرتشون به حالت عادی برنمیگردن؟ و چرا تا الان به معجزه گرشون اسیب نرسیده؟
_ اون یه ورد دیگس. من اون ورد رو بلد نیستم. من فقط این ورد رو بلدم. اون ورد خطری نداره اما این ورد خیلی قویه. این ورد کاری میکنه بتونی از قدرتت چندین و چند بار استفاده کنی و به حالت عادیت برنگردی. اما اون ورد فقط کاری میکنه که بعد از استفاده از قدرتت به حالت عادی برنگردی
_ اها. من چطور میتونم اون ورد رو پیدا کنم؟ چرا این ورد رو به من نمیگی؟
_ اون ورد رو باید از استاد فو بپرسی. این ورد هم محرمانس، نمیتونم بگم
_ اما استاد فو حافظشو از دست داده
_ تو باید خودت همه چیز رو کشف کنی. من دیگه باید برم تا معجزه گر کت نوار هم افزایش قدرت بدم. فعلا خداحافظ^-^
من هم رفتم تو هاله ای از ابهام

اما(Ema):
 حالا دیگه باید برم پیش ادرین. امیدوارم بتونم ببینمش. رفتم درخونش و زنگ در رو زدم. ناتالی جواب داد و گفت: شما؟
من هم قیافه مظلوم ها رو به خودم گرفتم و گفتم: من همکلاسی جدید آدرین هستم. تازه به مدرسشون اومدم و آدرین گفته که تو درسای عقب موندم کمکم میکنه.
_ یه لحظه صبر کنید