داستان لیدی تایمر p2

سلام دوستان
برای خوندن رمان به ادامه مطلب مراجعه نمایید
پارت دوم🐞🐾
تیکی: مرینت تکالیفت تموم نشد ساعت 1 نصف شبه
مرینت: فقط این صفحه رو بخونم تمومه و بعد یه خمیازه میکشه و ادامه میده
تیکی:باشه فقط... اِ خوابیدی؟ شب بخیر مرینت
صبح ساعت 6:50 دقیقه.........⏰
مرینت: صبح شد اههه
چند دقیقه تا مدرسه مونده.... چی فقط 5 دقیقه تیکی پاشو بریم.
مرینت:
بالاخره اماده شدم سریع راه افتادم و طبق معمول دیر رسیدم.
در مدرسه ....🏫
مرینت سریع اومد تو کلاس یواشکی سر جاش نشست
الیا: دختر باز کجا موندی؟
مرینت: د ...سا...ممم...دووووو...(داره نفس نفس میزنه)
الیا:باشه باشه فهمیدم باز دیشب تا دیر وقت بیدار بودی
مرینت به نشونه ی بله سرش را تکان میدهد
کل کلاس رو خواب بودم. اصن نفهمیدم چیشد. تا اینکه بالاخره کلاس تموم شد. همینطور که داشتم وسایلمو جمع میکردم تا برم خونه الیا گفت: مرینت شنیدی دیشب یه چیزی مثل شهاب سنگ خیلی سری از اسمون رد شده
مرینت : نه
بعدشم رفتیم تو حیاط که ناگهان یه نور بنفش رنگ با سرعت به پشت بوم مدرسه میخوره
الیا : باید خودش باشه باید ازش فیلم بگیرم
یک دفعه یک دختر از اون. نور در میاد یه نگاهی به اینور و اونور میکنه بعد مثل نور باز ناپدید میشه
مرینت : الیا همون چیزی که من دیدمو تو هم دیدی؟
الیا: اره خیلی خفن بود
ناگهان گوشیم هشدار اکوما داد تا دیدمش از پیش الیا جیم شدم و رفتم یه گوشه و به تیکی گفتم: باید بفهمم اون چی بود
وبعد به لیدی باگ تبدیل شدم
لیدی باگ: خبری از اون نور نیست! ولی باید اون اکوما رو خنثی کنم.
کت نوار: منم پایتم بانوی من
لیدی باگ : گربه؟ چه عجب زود اومدی. به هرحال بیا زود تر شر این اکوما رو کم کنیم
کت نوار : و طبق معمول مرد کبوتریه
و بعد شروع به حمله کردن....
بعد از خنثی کردن اکوما..
لیدی باگ و گربه ی سیاه باهم: بزن قدش
ولی یکدفعه یک سنتی مانستر درست شدو اومد
لیدی باگ:این دیگه از کجا پیداش شد؟
کت نوار میلشو تو دستش چرخوندو گفت: فکر کنم امروز باید بیشتر باهم باشیم بانوی من
لیدی باگ:چرت و پرت نگو گربه
نویسنده:بزارین شکل اون سنتی مانسترزو براتون بگم: یه چیز سبز رنگ ژله ای که توش یه قاشق سیاه هست و خیلی بزرگ هست.
که یکدفعه سنتی مانستر به طرف لیدی باگ وکت نوار حمله ور شد و هردوشونو به یه دیوار چسبوند
لیدی باگ: مطمئنم اکوما تو اون قاشقه
کت نوار: اره ولی چجوری باید نابودش کنیم نمیتونیم بریم تو اون سبز خپل
سنتی مانستر داشت بهشون فشار میاورد
کت نوار: بانوی من من دارم پوره گربه میشم هیچ فکری نداری؟
لیدی باگ: نه هیچ ایده ای ندارم وقتمونم داره تموم میشه(تصور کنین هردوشون با درد دارن میگن)
نادیا شماک: وای ابرقهرمان های ما دارن شکست میخورن
که یک دفعه اون نور بنفش دوباره پیداش شد و بالا اون ساختمانی که لیدی باگ و کت نوار بهشون چسبیده بودن وایساد و یه دختر از. توش اومد بیرون
نادیا شماک: ها اون کیه؟ یعنی یه ابرقهرمان جدیده؟
نادیا ...: وای یه چیزی مثل یویو دراورد سمت هیولا حمله ور شد
و هیولا رو نابود کرد
لیدی باگ تا ازاد شد اکومای اون سنتی مانستر رو گرفت.
لید باگ : نزدیک بودا
و دختر سرشو پایین گرفت و اومد سمت لیدی باگ،
کت نوار اومد جلو میلشو گرفت سمتش و گفت: تو کی هستی؟
هیچ جوابی نداد و یه دفعه یه نور ظاهر شد و اون دختر و لیدی باگ و کت نوار ناپدید شدن